زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
نزول کـردهای، ای آیـههای روشن من خوش آمدی به خرابه؛ بهـار گلشن من بـنـفـشــه زار تـنـم آمــده بـه اسـتـقـبـال هزار و نهصد و پنجاه زخم بر تن من تـو بـارگـاه تـنـت آسـمـان پـنـجـم شـد! بیا که سر بگـذاری به خـاک دامن من هماره تـولـیت گـیـسـوی تو بـا من بود شدند باد و سـنـان و شـراب دشـمن من به بوریای تو تا حشر غبطه خواهم خورد دوبـاره دسـت بـیـنـداز دور گـردن من همیشه صوت تو، آویز گوش های من است اگر چه پنجۀ غارت، شده است رهزن من ز ضرب سیلی دشمن فقـط همین گویم بلندتـر شـده حـالا صـدای شـیــون مـن مرا به قـصـد فـدک میزدنـد قـنـفـذهـا شبیه فاطمه بوده است جان سپردن من خرابه نه، حرم من رواق علقـمه است که عرش شانۀ ساقی شده است مدفن من |